برای تو - شماره آخر
نابودیش پایانم بود
من،او و ما را جا گذاشتم
حتی حسم را
شاید که اینطور نشود
حال در آخر
سایه ای تنها از من ماند
نابودیش پایانم بود
من،او و ما را جا گذاشتم
حتی حسم را
شاید که اینطور نشود
حال در آخر
سایه ای تنها از من ماند
آنقدر عزیز دل و جانم شدی
که دیگر تحمل دیدن فداکاریت بسیار سخت شده
اعتباری نمیکنم به تو که حواست به خودت باشد
تویی که جانم و قلبم را صاحبی
فرشته وار میبخشی و فراموش میکنی
خودت،آرزو و خواسته هایت را
دستت را بر روی صدا کودکانه هایت میگذاری
تا خواسته هایش شنیده نشود
اما من دیدم و شندیم صدای قلب و کودکانه های بی نظیریت را
مهر سکوت را بر لبانت میزنی
و اجازه میدهی دیگران برای شهرزاد هزار یک شبم
که شیرین ترین قصه ها را میداند،حرف بزنند
گوش میکنی،خالی میشوند
و نمیدانی کی نوبت حرف های تو میشود
اینها را که میبینم شاکی و دلخور میشوم
از دست خودم،خودت و زمانه که بی توجه ایم
کورکورانه حرف میزنم و میرنجانم قلب مهربانت را
اما خاتون من
قسم به همان راز و نیاز های شب و روزت
پشت تک تک خواسته ها و زخم زبان های ناخواسته ام
تمنا بود
تمنای شنیدن صدای کودکانه ها،خنده های بی نظیر و داستان های تو
که حتی تلخ ترینشان هم حکایت بزرگی وجود پاک و کیمیا تو را دارد
شهرزادم
عاشقانه هایم شاید خیلی رمانتیک و دلبرانه نباشد
اما بدانکه سراسر از تمنا با تو بودن است
من به فدای قدم هایت،این پر تمنا را ببخش
دوری نکن و کنارم بمان،آرامشم تویی
یک سال از بودنمان گذشت
تقویم و روزهایش به ظاهر تغییر چندانی با سال های قبل نداشتند
اما این دل ما بود که بعد از اولین نگاه هر روز بیشتر و بیشتر به هم گره خورد
همه آرامش جان و روحم تو شدی
محبوبی شدی که بی حصولگی هایم نیز برایت حوصله داشت
آهوی زیبای من میدانم و میدانی بودنمان
شاید همیشه آسان نبود اما تماما برایم شیرین بود
نگاه،صدا،نگرانی و افکار تو جزئی از من شد
حتی حواس پرتم هم برای تو تا جایی که میشد جمع بود
امسال که هیچ قرن ها هم از بودنمان بگذرد
هنوز مثل روز اول قلبم عاشقانه و بی قرار برایت میزند
شاید بگویی اعتبار حرفت چیست؟
اعتبارش را میتوانی از نگاه و نگرانی هایم بخوانی
هر چند که میخواهم بودنم تنها بسنده به نگاه و نگرانی نباشد
نسیم بهاری من
در سالی که گذشت هرطور که بود سعی کردم بیشتر بیشتر کنار نگرانی و هراس تو باشم
مرا ببخش اگر همیشه بودنم دائمی و کافی نبود
قول های بسیار داده ام اما دروغ چرا
بعضی را به خوبی یادم نیست اما نگران هم نیستم
چرا که قلبم قبل از هرچیز هر کس به تو متعهد شد
و من به قلبم و حسم اعتقاد و اعتماد دارم
بانوی دل بی قرارم
میخواهم ادامه راه شانه به شانه ات درست مثل تو قدم بردارم
اما قبل از آن،هر طور که هست باید برای زخمها و دلهره ات
محرم و مرحم شوم تا جان و روحت آرام شود
آخر میدانی آرامش تو،شروع خوشبختی من است
بدان بدون تا دوستت دارم
از تو ممنوم
نه برای جدا کردن من از بدی ها
بلکه برای معتاد کردن من
برای اینکه به من یاد دادی به غیر از هوا
میشود وجود معشوق را نفس کشید
گاهی خیلی دوست داشتم که
بعد از خواندن نوشته های بی نظیرت
قبل از لحظه های آخر خداحافظی
بعد از خواندن دوستت دارم های تو
قبل از هر ابراز علاقه تو
و بعد ار اینکه تو از خود میگویی
و من میفهم چقدر شبیه رویاها و خواسته هایم هستی
کاری کنم حرفی بزنم و چیزی بنویسم
که شایسته و در خور آن لحظه باشد
اما چه کنم که زبان و فکر یک معتاد روان نیست
قاصرم تا آن همه احساس و علاقه را نشان دهم
یادم است گفتم که هرگز مست می نمیشوم
دلیل و برهان چیدم
اما رازی را در دلم پنهان کردم
راستش بهتربنم
من هر روز ذره ذره وجودت را
نفس میشکم و مست میشوم
حال دیگر تنها ساقی روح جانم فقط تویی
این روز ها همه جا
چشم ها به دنبالمان بودند
زهرشان را نفس کشیدیم
و جای زخم حرف ها بر روی تنمان نشست
اما بیشتر هر چیز دیگری
پنهان شدن تو مرا عذاب میدهد
پنهان شدنت در پس حرف های روزانه
میان خوبم ها،در بین خواسته ها
و لا به لای کلمات دکوری
فقط امیدوارم در دنیای پنهانت آرامش هم جایی داشته باشد
تو در کنارم
تعبیر رویای محالی
گفتی دیگر اینجا نمی آیی
میخواهی من با خودم تنها باشم
راحت باشم
اما شاید حواست نیست
که من خیلی وقت پیش رفتم
درست همان روز که چشمانم
به چشمان جادویی تو گفت سلام
و من از پیله تاریک خودم بیرون آمدم
زمان میگذرد بی نظیر من
و با خودش
عشق و ترس جدایی همراه دارد
سهم ما از این گذر
لحظات و خاطره هاست
کاش آن ها را از دست ندهیم
غمگیمن،شاد،خوب یا بد باشد
حرف تو که میشود
بی اختیار میخندم
و وارد دنیای تو میشوم
دنیایی که درست مثل
آن طاق پیچک زده که تنها پاتوق مخفی بچگیم بود
آن خانه درختی که تمام داریی با ارزش و فکر و ذکر آن زمانم بود
و ساحلی که ساعت ها در کنارش رویاهیم را بزرگ میکردم
برایم دوست داشتنی و آرامش بخش است
همان دنیایی که آرزویش
پشت همه ی حرف های مخالفت آمیز من
در مورد زندگی با جنس مخالف، پنهان بود
حس یک تازه وارد را دارم
که با گذشت زمان
تازه میفهمد
تنها در ابتدای این بهشت وسیع و زیبا قرار گرفته
میخواهم با همه توان از تو و هرچه که به من دادی
بگویم و بنویسیم
اما
جالب است عزیزم
حتی الان هم
جلمه با همه وجود میخواهمت
تمام حواس و فرصت را
برای تمام کردن نوشته ام از من میگیرد!
عزیزم
وقتی که فهمیدم
در کنارم میمانی و نمیروی
شاید دیگران ندیدند و نفهمیدند
اما انگار
قفل یکی دیگر از درهای خوشبختی من باز شد
و من درست مثل بار اولی که متوجه علاقه تو شدم
وارد دنیای نو و تازه ای شدم
دنیایی پر از
انرژی خوب،امیدهای نو
و احساسات قوی و عمیق تر از قبل
دنیایی که همه چیز زیباتر و دلنشین تر است
از خرابی و خرابه های اتفاقات ریز و درشت بد گذشته و آینده
دیگر نمی هراسم
اوقات زندگی من
به فکر و تلاش برای آرزوها و زندگی با تو تقسیم شده است
همه چیز شیرین شده
به شرینی لبخند و شیطنت های تو
گرم و مست کننده
مانند موی مشکی،نگاه ناز و صدای آرامت
ببین چقدر شبیه قصه ها شدیم
شاید چند وقت پیش این حال و هوا
تنها یک آرزو محال و دور دست بود
اما باید میفهمیدم
همان روز که قلبم لرزید
روزی بود که
خدا با خنده و مهربانی
رویای زندگی را به من هدیه داد
برای دریای وجودت قطره است
شاید حرفایم
من را کمی خالی، و تو را ماندنی تر کند
از خاطرات و فراموشی جدایی بیزارم
می خواهم با تمام حواس
حال و آینده با تو بودن را زندگی کنم
و با آرامش
به مسیر گذشته نگاه کنم
خواستنی ترین من
در روزگاری که حقیقت را تلخ
و بازیگری را شیرین میدانند
من و تو به دنیا نشان میدهم
مستند شیرین دل بستن را